پاتوق فرزانگان
می نویسم از بودن می نویسم از شوق می نویسم از درد می نویسم از خواب می نویسم از انتظار می نویسم از تنهایی می نویسم از تمام روزهایی که بودی و ندیدمت می نویسم از تمام شب هایی که بی تو با چشم گریان خوابیدم می نویسم از تمام شب هایی که به خیالِ در خیال تو بودن نخوابیدم می نویسم از عمری در خیال زندگی کردن می نویسم از وعده های تکراری می نویسم از عهدهای شکسته می نویسم از عهدهای نخوانده تا نقطه اتمام کلمات می نویسم می نویسم و می نویسم و می نویسم و دست آخر همه را پاره می کنم از لای نرده های پنجره ی آهنی اتاق متروکم به کوچه ی پررفت و آمد تکرار میریزم و از نو شروع می کنم! فقط با تفاوتی بسیار جزئی، آن هم اینکه؛ این بار هیچ نمی نویسم...